رسیدن، آداب دارد...!
وقتی رسیدی باید بمانی،
باید بسازی،
باید مدام یادت باشد که چقدر زجر کشیدی تا رسیدی،
که آرزویت بوده برسی...
وقتی رسیدی،
باید حواست باشد تمام نشوی...!
چگونه به هدف بزنیم؟ (داستانک)
کمانگیر پیر و عاقلی در مرغزاری در حال آموزش تیراندازی به دو جنگجوی جوان بود. در آن سوی مرغزار نشانه ی کوچکی که از درختی آویزان شده بود به چشم می خورد. جنگجوی اولی تیری را از ترکش بیرون می کشد. آن را در کمانش می گذارد و نشانه می رود. کماندار پیر از او می خواهد آنچه را می بیند شرح دهد.
مي گويد: آسمان را مي بينم. ابرها را. درختان را. شاخه هاي درختان و هدف را. كمانگير پير مي گويد: كمانت را بگذار زمين تو آماده نيستي.
جنگجوي دومي پا پيش مي گذارد .كمانگير پير مي گويد: آنچه را مي بيني شرح بده.
جنگجو مي گويد: فقط هدف را مي بينم.
پيرمرد فرمان مي دهد: پس تيرت را بينداز. تير بر نشان مي نشيند.
پيرمرد مي گويد: عالي بود. موقعي كه تنها هدف را مي بينيد نشانه يريتان درست خواهد بود و تيرتان بر طبق ميلتان به پرواز در خواهد آمد.
بر اهداف خود متمركز شويد.
تمركز افكار بر روي هدف به سادگي حاصل نمي شود. اما مهارتي است كه كسب آن امكانپذير است و ارزش آن در زندگي همچون تيراندازي بسيار زياد است
پرواز شاهین (داستانک)
پادشاهی دو شاهین کوچک به عنوان هدیه دریافت کرد. آنها را به مربی پرندگان دربار سپرد تا برای استفاده در مراسم شکار تربیت کند.
یک ماه بعد، مربی نزد پادشاه آمد و گفت که یکی از شاهینها تربیت شده و آماده شکار است اما نمیداند چه اتفاقی برای آن یکی افتاده و از همان روز اول که آن را روی شاخهای قرار داده تکان نخورده است.
این موضوع کنجکاوی پادشاه را برانگیخت و دستور داد تا پزشکان و مشاوران دربار، کاری کنند که شاهین پرواز کند. اما هیچکدام نتوانستند.
روز بعد پادشاه دستور داد تا به همه مردم اعلام کنند که هر کس بتواند شاهین را به پرواز درآورد پاداش خوبی از پادشاه دریافت خواهد کرد.
صبح روز بعد پادشاه دید که شاهین دوم نیز با چالاکی تمام در باغ در حال پرواز است.
پادشاه دستور داد تا معجزهگر شاهین را نزد او بیاورند.
درباریان کشاورزی متواضع را نزد شاه آوردند و گفتند اوست که شاهین را به پرواز درآورد.
پادشاه پرسید: «تو شاهین را به پرواز درآوردی؟ چگونه این کار را کردی؟ شاید جادوگر هستی؟
کشاورز گفت: سرورم، کار سادهای بود، من فقط شاخهای راکه شاهین روی آن نشسته بود بریدم. شاهین فهمید که بال دارد و شروع به پرواز کرد.
داشتم توی نت میگشتم که یه داستان خیلی قشنگ خوندم.گفتم بذارم شما هم لذت ببرین :)
بودا به دهی سفر كرد ...
زنی كه مجذوب سخنان او شده بود از بودا خواست تا مهمان وی باشد.
بودا پذیرفت و مهیای رفتن به خانهی زن شد.
كدخدای دهكده هراسان خود را به بودا رسانید و گفت : این زن، هرزه است به خانهی او نروید !
بودا به كدخدا گفت : یكی از دستانت را به من بده !!!
كدخدا تعجب كرد و یكی از دستانش را در دستان بودا گذاشت.
آنگاه بودا گفت : حالا كف بزن !!!
كدخدا بیشتر تعجب كرد و گفت: هیچ كس نمیتواند با یك دست كف بزند ؟!!
بودا لبخندی زد و پاسخ داد : هیچ زنی نیز نمی تواند به تنهایی بد و هرزه باشد، مگر این كه مردان دهكده نیز هرزه باشند.
بنابراین مردان و پولهایشان است كه از این زن، زنی هرزه ساختهاند
فک کنم با توجه به سنم متوجه شده باشین که من ترم اولیم میگن ترم اولی باش که ترم اولی بودن عالمی دارد
اصن به هرکی میگم من ترم اولم نگاهش ترحم آمیز میشه نمیدونم چرا الان به شدت منتظرم سال دیگه شه و به ترم اولیا بخنم
ترم اولی بودن مزایا و معایبی هم داره..مثلا از مزایاش میشه گفت درسا آسونه و اینا که زیاد مهم نیس مزایای مهمش جرقه های اولیه ی ارتباط تنگاتنگ با جنس مخالفه
که البته در اثر بی جنبه بودن جماعت مونث و مذکر کار به جاهای باریکی میکشه که حالا نگم دیگه خودتون میدونین
خلاصه اینکه بله دوستان هر سنی و هر ترمی هستین تو ارتباط با جنس مخالف جنبه داشته باشین با یه لبخند یه دل نه صد دل عاشق نشین
نکته ی دیگه ی ترم اولی بودن اینه که سر من اومده ینی موقع انتخاب واحد باشه و بلد نباشی انتخاب واحد کنی تازه همزمان با شروع انتخاب واحدت کلاسم داشته باشین
سخته دوستان سخته
ینی انقد که واسه انتخاب واخد استرس دارم واسه امتحانا ندارم
ای وای امتحانامم هفته دیگه شروع میشه دعا کنیــــن
تا بعــــــــــــــــد
سلام مجدد
شاید انتخاب این عنوان واسه این پست زیاد هم درست نباشه اما خب زیادم غلط نیس
داشتم فکر میکردم در مورد چی پست بذارم که از بخت خوش ( شایدم بد ) یه اتفاقی افتاد که میتونم ساعت ها دربارش مرثیه بنویسم!
تبلت عزیزم به سادگی به فنا رفت ! اونم در اثر شیرجه اومدن اینجانب روش با زانو! زیر پتو بود ندیدمش!
البته ال سی دیش شکسته و تعمیر هم میشه ولی خب من متنفرم از جنسای تعمیری + اینکه 600 خودشو خریدم الان باید 200 بدم تعمیر :|
خلاصه اینکه درس اخلاقی امروز اینه که به مال و منالتون دل نبندین که ممکنه در اثر غفلت نابود شن
البته میشه گفت قضا بلا بود این حرفا که من اینارو دلداری های دل خوش کننده و خود گول زننده میدونم :D
مواظب وسایل الکترونیکیتون باشین یک لحظه غفلت یک عمر پشیمانی
از ته دل امیدوارم واسه هیچکس پیش نیاد
تا بعـــــــــــد
سلام
من نازنین هستم . نویسنده ی این وبلاگ و از امروز رسما شروع به کار وبلاگو اعلام میکنن
هجوم کلمات به ذهن من خیلی زیادن ولی تاحالا جرات به تحریر دراوردنشو نداشتم. اما خب تصمیم گرفتم کمی هم بنویسم و ناراحتی و شادی هامو با شما سهیم شم
امیدوارم دوستای خوبی برای هم باشیم و لحظات خوبی توی وبلاگ من سپری کنین
برای شروع یه معرفی مختصر از خودم میذارم
یه دختر 18 ساله که تو شهر مشهد زندگی میکنه. امسال تازه دانشجو شده و به خاطر همین داره چیزهای جدیدی رو تجربه میکنه
همدم تنهاییاش کتاب و فیلم و اینترنته و شاید یه روز کامل حتی از اتاقش بیرون نیاد
دوستتون دارم. تا بعد